سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختری از جنس بهار


ماه من!

غصه اگر هست بگو تا باشد!

معنی خوشبختی ،

بودن اندوه است...!

این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند.

همه را با هم و با عشق بچین...

ولی از یاد مبر

پشت هر کوه بلند

سبزه زاری است پر از یاد خدا!

و در آن باز کسی با صدایی آرام و مطمئن می خواند

که خدا هست ، خدا هست و چرا غصه ؟ چرا ؟


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/1ساعت 1:22 عصر توسط دخترک باران نظرات ( ) |

اگه میتونی منو دعا بکن، من که دستم به خدا نمیرسه...

بازهم هیچ راهی به مقصد نرسید، من هزارو یک شبه معطلم...

تاته جاده‌ی دنیارفتمو، بازهم انگارسرجای اولم...

چرادنیا باتمام وسعتش، مرحمی برای زخم من نداشت...

پای هرچی که دویدم آخرش، حسرت داشتنشو رودلم گذاشت...

آی خدا منو با خودت ببر به روشنی، آخه هیچکی مثل تو منو دوست نداره...

لک زده دلم واسه یه همزبون، شیشه‌ی دل همه سنگ شده...

میدونی دلیل گریه‌هام چیه...؟ آی خدا دلم برات تنگ شده......


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/1ساعت 1:18 عصر توسط دخترک باران نظرات ( ) |

  زیر این طاق کبود، یکی بود، یکی نبود

مرغ عشقی خسته بود، که دلش شکسته بود

اون اسیر یه قفس، شب و روزش بی نفس

همه آرزوهاش، پر کشیدن بود و بس

تا یه روز یه شاپرک، نگاشو گوشه ای دوخت

چشش افتاد به قفس، دل اون بد جوری سوخت

زود پرید روی درخت، تو قفس سرک کشید

تو چش مرغ اسیر، غم دلتنگی رو دید

دیگه طاقت نیاورد، رفت توی قفس نشست

تا که از حرفهای مرغ شاپرک دلش شکست

 

شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم

بریم تا اون بالاها سوار ابرها بشیم

یه دفعه مرغ اسیرنگاهش بهاری شد

بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد

شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو  دید

با خودش یه عهدی بست نفس سردی کشید

دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت

توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمی ذاشت 

تا یه روز یه باد سرد، میون قفس وزید

آسمون سرخابی شد سوز برگ از راه رسید

شاپرک یخ زد و یخ، مرد و موندگار نشد

چشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد

مرغ عشق شاپرکو به دست خدا سپرد

نگاهش به آسمون، تا که دق کردش و مرد


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/1ساعت 1:14 عصر توسط دخترک باران نظرات ( ) |

آنقدر دوستت دارم

 

که هر چه بخواهی همان را بخواهم

اگر بروی شادم

اگر بمانی شادتر

تو را شاد تر می خواهم

با من یا بی من

بی من اما

شادتر اگر باشی

کمی

- فقط کمی -

ناشادم

  و این همان عشق است

عشق همین تفاوت است

همین تفاوت که به مویی بسته است

و چه بهتر که به موی تو بسته باشد

خواستن تو تنها یک مرز دارد

و آن نخواستن توست

و فقط یک مرز دیگر

و آن آزادی توست

تو را آزاد می خواهم

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/1ساعت 1:12 عصر توسط دخترک باران نظرات ( ) |

 به چه می خندی تو ؟

                        به مفهوم غم انگیز جدایی؟

                به چه چیز؟

                  به شکست دل من؟

                                    یا به پیروزی خویش؟

به چه می خندی تو ؟

      به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد ؟

          یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟

 به چه می خندی تو ؟

به دل ساده ی من می خندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست ؟

                                             خنده دار است بخند .


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/1ساعت 1:10 عصر توسط دخترک باران نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin