سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختری از جنس بهار


 

فردی از پروردگار درخواست کرد تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خداوند پذیرفت.او را واد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند.همه گرسنه، نا امید و در عذاب بودند.هر کدام قاشقی داشت که به دیگ می رسید ولی دسته ی قاشق ها بلند تر از بازوی آنها بود،بطوریکه نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند!عذاب آنها وحشتناک بود!!!
آنگاه خداوند گفت:اکنون بهشت را به تو نشان می دهم.او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود،وارد شد.دیگ غذا،جمعی از مردم،همان قاشق های دسته بلند و ... ولی آنجا همه شاد و سیر بودند.آن مرد گفت:نمی فهمم؟چرا مردم در اینجا شادند در حالی که در اتاق دیگر بدبخت هستند،با آنکه همه چیزشان یکسان است؟خداوند تبسمی کرد و گفت:خیلی ساده است،در اینجا آنها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند.هر کسی با قاشقش غذا در دهان دیگری می گذارد،چون به این ایمان دارد که کسی هست که غذا در دهان خودش بگذارد.!!!


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/31ساعت 8:14 عصر توسط دخترک باران نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin