سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختری از جنس بهار

بر سنگ قبر من بنویسید خسته بود

 

اهل زمین نبود

 نمازش شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسته بود

برسنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود

  برسنگ قبر من بنویسید کل عمر پشت دری که باز نمی شد نشسته بود

  برسنگ قبر من بنویسید کبوتر شد و رفت

  زیر باران غزلی خواند دلش تر شد و رفت

  چه تفاوت که چه خوردست غم دل یا سم 

 انقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت

روز میلاد همان روز که عاشق شده بود

 مرگ با لحظه میلاد برابر شد و رفت

 او کسی بود که از غرق شدن میترسید

 عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت.......


نوشته شده در جمعه 89/12/13ساعت 12:49 عصر توسط دخترک باران نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin