درخت سوم گفت: من دوست دارم آن قدر رشد کنم تا بلندترین درخت جنگل شوم و زمانی که مردم، شاخههای مرا میبینند، به عظمت آفریدههای خدا پی ببرند. آن موقع، احساس میکنم که به خدا خیلی نزدیک شدهام و آن، آرزوی من است».
چند سال گذشت. روزی، چند هیزمشکن به جنگل آمدند و نزدیک آن سه درخت رفتند. یکی از هیزمشکنان، به درخت اوّل نزدیک شد و گفت: چون این درختْ محکم است، من آن را میبرم و به یک نجّار میفروشم».
درخت اوّل، خوشحال شد؛ زیرا فکر میکرد که نجّار از چوب آن، یک صندوقچه زیبا میسازد و آن را به شخص ثروتمندی میفروشد.
هیزمشکن دیگر، به درخت دوم نزدیک شد و گفت: چوب این درخت نیز محکم است و شاید بتوانم آن را به کارخانه کشتیسازی بفروشم».
درخت دوم نیز وقتی حرفهای هیزمشکن را شنید، خوشحال شد؛ زیرا او هم فکر میکرد که حتماً به یک کشتی زیبایی که آرزویش بود، تبدیل میشود.
هیزمشکن سوم هم نزدیک درخت سوم رفت. درخت، ترسیده بود؛ چون اگر آن را میبریدند، دیگر به آرزویی که داشت، نمیرسید.
هیزمشکنها، درختها را بریدند. درخت اوّل، به نجّار فروخته شد و نجّار، از آن، یک صندقچه زیبا درست کرد و لباسهایش را درون آن قرار داد و این چیزی نبود که درخت اوّل، آرزو کرده بود. درخت دوم، به کارخانه کشتیسازی برده شد و از چوب آن، یک قایق کوچک ساخته شد و به یک ماهیگیر فروخته شد. این هم چیزی نبود که درخت دوم، آرزو کرده بود. درخت سوم، به چیزی تبدیل نشد و در گوشه انبار خانه هیزمشکن مانده بود.
روزها بعد... یک آقای ثروتمند، به خانه نجّار آمد. وقتی صندوقچه زیبای او را دید، گفت: صندوق خوبی برای نگهداری طلا و جواهرات من است». نجّار، صندوقچه را به او هدیه کرد.
روزی پادشاه و پسرش به ساحل دریا رفته بودند که ماهیگیر و قایق او را دیدند و از او خواستند تا سوار قایق او شوند و به دریا بروند.
درخت اوّل و دوم، به آرزوهای خود رسیدند. درخت اوّل، پر از طلا و جواهر شد و درخت دوم نیز پادشاه را سوار کرد و روی آبها گرداند؛ امّا درخت سوم، در خانه هیزمشکن مانده بود، تا این که روزی هیزمشکن، صدای پدر و مادری را شنید که فریاد میزدند: کمک! کمک! پسرمان غرق شد».
هیزمشکن، تنه درخت را برد و داخل آب انداخت تا پسر، به کمک آن، نجات پیدا کند.
پسر، به تنه درخت چسبید و جانش نجات یافت.
تنه درخت سوم، زمانی که دید آن پدر و مادر، پسرشان را در آغوش گرفتهاند و خدا را شکر میکنند، خوشحال شد و احساس کرد که به آرزویی که داشت، رسیده و خودش را به خدا نزدیکتر کرده است.
|