زندگی شاید مثل گلی است...گلبرگهایش را که لمس می کنم، پر می شوم از حسی خوب...شیرین است و زیبا مثل رویا ...گاهی هم تیغی از این گل مرا زخمی میکند...تیغی به برندگی بیداری و تلخی واقعیت...من اما گریه نمیکنم...بغض نمیکنم...نمیشکنم....من...چسب زخمی به دور سر انگشتِ احساسم میزنم که دیگر لمس نکنم زندگی را...که دیگر فریب لطافتش را نخورم...که دیگر حس نکنم گرمی اش را...سردی اش را...و دیگر تیغی مرا زخمی نکند...تیغی به برندگی بیداری و تلخی واقعیت... آیا میدانستید دکتر شریعتی انسانها را به ? دسته تقسیم کرده ؟ و چه زیبا تقسیم بندی کرده ... دسته اول آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. دسته دوم آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است. دسته سوم آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم. دسته چهارم آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند شگفتانگیزترین آدمها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم و میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. نباید فراموش کرد که این افراد دسته چهارم به دید عاشقان اینگونه اند ، و افراد معشوق در چشم عاشق یا دوستان بسیار عزیز در چشم ما اینگونه هستند . یه نفر خوابش میادو واسه خواب جا نداره یه نفر یه لقمه نون واسه فردا نداره یه نفر از بس که بزرگه خونشون گم میشه توش اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه اون یکی مداد برای آب و بابا نداره یکی ویلای کنار خونشون قصره ولی اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره یه نفر تولدش مهمونیه همه میان یکی تقویم واسه خط زدن روزا نداره یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش یکی داره می میره خرج مداوا نداره یکی انشاشو میده توی خونه صحیح کنن یکی از بر شده دردو دیگه انشا نداره یکی دوس داره کارتون ببینه اما کجا یکی اینقد دیده که میل تماشا نداره یکی جای خاله بازی کلاس شنا میره یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره یکی فکرآخرین رژیمای غذاییه یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس یکی هم برای گرمای دساش "ها" نداره بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل مگه درس و مشق و شور و شوق و رویا نداره یه نفر تمام روزو شباش طولانیه پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره یاد اون حقیقته کلاس اول افتادم دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره همیشه تو دنیا کلی فرقه بین ادما این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره خدا به هر کس هر چیزی دلش می خواد بده همه چی دست اونه ربطی به شعرا نداره ادما از یه جا اومدن همه میرن یه جا اونجا فرقی میو فقیر و دارا نداره کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت با نمی شه با نمی خوام با نشد با نداره بخاطر تمام لحظه هایی که منتظرم بودی و نیومدم معلم پای تخته داد می زد ولی آخر کلاسی ها برای آنکه بی خود، های و هو می کرد و با آن شور بی پایان یک با یک برابر هست از میان جمع شاگردان یکی برخاست معلم و او پرسید یک با یک برابر بود سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت معلم خشمگین فریاد زد و او با پوزخندی گفت حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود نان و مال مفت خواران یک اگر با یک برابر بود یک اگر با یک برابر بود معلم ناله آسا گفت یک با یک برابر نیست.... برای آنکه به طریق خود ایمان داشته باشیم ، لازم نیست ثابت کنیم که طریق دیگران نادرست است زنی جوان همراه شوهرش کنار دیوار ایستاده بود و به شدت اشک می ریخت . شیوانا از مقابل انها عبور کرد وقتی گریه زن را دید ایستاد و از او علت را پرسید زن گفت : همسرم جوان است و گه گاه با کلامی زشت مرا می رنجاند او مرد لایق و خوبی است و تنها عیبی که دارد بد دهنی و زشت کلامی اوست که گاهی مرا به گریه می اندازد شیوانا با تاسف سری تکان داد و خطاب به مرد گفت هیچ انسانی لیاقت اشک های انسان دیگر را ندارد و اگر انسان لایقی در دنیا پیدا شد او هرگز دلش نمی آید که دل دیگری را به درد اورد و اشک او را در اورد .
من و ببخش...
بخاطر تمام لحظه هایی که من و دیدی و من ندیدمت
من و ببخش..
بخاطر تمام لحظه هایی که برام خوب خواستی و من بد کردم
من و ببخش...
بخاطر تمام لحظه هایی که امیدت و نا امید کردم
من و ببخش...
بخاطر تمام لحظه هایی که برام وقت گذاشتی و من وقت نداشتم
من و ببخش..
بخاطر تمام لحظه هایی که تنهام نگذاشتی و من خودم و تنها دیدم
من و ببخش..
بخاطر تمام لحظه هایی که به مهربون بودنت،
بخشنده بودنت،
آمرزنده بودنت؛
بزرگ بودنت و
بودنت
شک کردم من و ببخش...
بخاطر تمام لحظه هایی کهاشکهام برای کسی جز تو بود ...
بخاطر تمام لحظه هایی که خواهش ها و التماسام برای کسی جز تو بود...
بخاطر تمام لحظه هایی که لذتها و شادی هام برای کسی جز تو بود...
منو ببخش...
منو ببخش..
..
خیلی ها به دعوت دل ساده ی من
اومدند
نشستند
خندیدند....
اما خیلی زود
شکستند و
گسستند و
رفتند....
تنها تو بودی که
بریدم و نبریدی
شکستم و نشکستی
گسستم و نگسستی...
خدایا ...
من اگر بد کنم تورا بنده خوب بسیار است
اما تو اگر رهایم کنی مرا خدایی نیست
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
مات بر جا ماند !
اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز
آری برابر بود.
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
کسی که چنین می پندارد، به گامهای خود نیز ایمان ندارد .
پائولو کوئلیو
Design By : Pars Skin |