این روزا عادت همه رفتن و دل شکستنه....................درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه این روزا درد عاشقا فقط غمه ند ید نه................مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه این روزا کار ادما دلای پاک و بردنه.................بعدش اونو گرفتن و به دیگری سپردنه این روزا کار ادما تو انتظار گذاشتنه.................ساده ترین بهونشون از هم خبر نداستنه این روزا سهم عاشقا غصه وبی وفایی.................جرم تمومشون فقط ........لذت اشناییه این روزاچشمای همه غرق نیازشبنمه.................روگونه هرعاشقی چندقطره بارون غمه این روزاعادت گلامرگ وبهونه کردنه...................کار چشای ادما دل رو دیوونه کردنه این روزا قصه هاهمش قصه دل سوزوندنه.............خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه این روزا فرصت دلا برای عاشقی کمه.............زخمای بی ستاره ها تشنه یاس مرهمه این روزا درد ادما فقط غمه بی کسیه........زندگیشون حاصلی از حسرت و دل واپسیه این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدن....................ارزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : « دختر خوب ، چرا گریه می کنی ؟ » نامم را پدرم را انتخاب کرد ! نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم! دیگر بس است راهم را خودم انتخاب خواهم کرد. "مگر نمیدانی بزرگترین دشمن ادمی فهم اوست تا میتوانی خر باش تا خوش باشی!" "بیایید سالهای زنده بودن را در بیداری بگذرانیم چون سالهای زیادی را باید به اجبار خفت" "چه قدر حقیرند مردمانی که نه جرات دوست داشتن دارند .نه اراده ی دوست داشتن نه لیاقت دوست داشتن و نه متانت دوست داشته نشدن با این حال مدام شعر عاشقانه می خوانند" " من رقص دخترا ن هندی را بیشتر از نماز خواندن پدر و مادرم دوست دارم.چون انها از روی عشق و علاقه میرقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند" دل من تـنها بـود ، دل من هرزه نـبـود ... دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا به کجا ؟! معـلـوم است ، به در خانه تو ! دل من عادت داشـت ، که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری که تو هر روز آن را به کناری بزنی ... دل من ساکن دیوار و دری ، که تو هر روز از آن می گـذری . دل من ساکن دستان تو بود دل من گوشه یک باغـچه بـود که تو هر روز به آن می نگری یه نفر خوابش میادو واسه خواب جا نداره یه نفر یه لقمه نون واسه فردا نداره یه نفر از بس که بزرگه خونشون گم میشه توش اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه اون یکی مداد برای آب و بابا نداره یکی ویلای کنار خونشون قصره ولی اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره یه نفر تولدش مهمونیه همه میان یکی تقویم واسه خط زدن روزا نداره یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش یکی داره می میره خرج مداوا نداره یکی انشاشو میده توی خونه صحیح کنن یکی از بر شده دردو دیگه انشا نداره یکی دوس داره کارتون ببینه اما کجا یکی اینقد دیده که میل تماشا نداره یکی جای خاله بازی کلاس شنا میره یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره یکی فکرآخرین رژیمای غذاییه یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس یکی هم برای گرمای دساش "ها" نداره بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل مگه درس و مشق و شور و شوق و رویا نداره یه نفر تمام روزو شباش طولانیه پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره یاد اون حقیقته کلاس اول افتادم دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره همیشه تو دنیا کلی فرقه بین ادما این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره خدا به هر کس هر چیزی دلش می خواد بده همه چی دست اونه ربطی به شعرا نداره ادما از یه جا اومدن همه میرن یه جا اونجا فرقی میو فقیر و دارا نداره کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت با نمی شه با نمی خوام با نشد با نداره دارم میـــرم نگــو نرو هـــوا هــوای رفتـنه هرچی بوده تموم شده چـاره ی مـا گذشـتـنـه دارم میــرم تا سرنوش مـا رو به بـازی نگیـره خوب میدونم این عاشقی از یاد هر دومــون میـره دارم میرم نگو نرو دارم میرم نگو بمون وقت خداحافظیه قصه ی عاشقی نخون تورو خدا گریه نکن غصه ی رفتنو نخور بهتـره کـه تمـــوم کنیم تــو هم دلــو ازم بـبـر یادم میـاد روزی روکـه ما دو تا دل داده بودیـم امـا حـالا میخــندم و میگم چه قدر ساده بودیم یادم میاد روزی رو کـه پـر می کشیدیم واسه هم اما حالا نشـسـتـه جاش یـه عالمـه غصـه و غـم شاید دیگــه نبـیـنمـت شایــد نگـاه آخـــره چشمـــای بی گنـاه تو آتیــش به جونم میزنـه سادگــــی اشتـبــاه ما گنـاه مـا دل بسـتـنــه جدائی سرنوشت تو تنهائی تقدیر منـــــه هرچه کردم نشدم از تو جدا ، بدتر شد مثلا خواستم این بار موقر باشم
دختر در حالی که گریه می کرد گفت: « می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط 75 سنت دارم در حالی که گل رز 2 دلار می شود.» مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا من برای تو یک شاخه رز قشنگ می خرم.
وقتی از گلفروشی خارج شدند مرد به دختر گفت: مادرت کجاست ؟ می خواهی تو را برسانم ؟
دختر دست مرد را گرفت و گفت : « آنجا » و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد .
مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت ، طاقت نیاورد ، به گل فروشی برگشت ، دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد .
گفته بودم بزنم قید تو را ، بدتر شد
و به جای "تو" بگویم که "شما"، بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه، با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو و دوا نیست که حال بد من
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
گفته بودی نزنم حرف دلم را به کسی
زده ام حرف دلم را به خدا، بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را ، بدتر شد
Design By : Pars Skin |